این والدین دیگر مجبور نیستند به طور رنجشآوری از طریق تلفن و در فواصل مکرّر به دنبال یک شغل خوب برای فرزندانشان باشند؛ در عوض، درست مثل همان جوجه، ژنی در آنها قرار میگیرد و این ژن پروتئینی را تولید میکند که باعث میشود، فرزندانشان در تمام طول زندگی خود، رفتار خاصی را از خود بروز دهند.
شما نمیتوانید علیه تولید این پروتئین دست به شورش بزنید. شاید شما بتوانید هنوز با توان خود دست به اقدامی بزنید که آرزوهای والدین را با شکست مواجه کنید، ولی با وجود این، پروتئین مذکور به طرز بیرحمانهای به درون سیستم بدنی شما پمپاژ میشود و این پروتئین است که چگونه بودن شما را تعریف میکند. وقتی که نتوانید (مثل آن جوجه) پر در بیاورید، دیگر چه اهمیتی دارد که شما چقدر مشتاق داشتن آن هستید، شاید آنها بتوانند مزاج شما را به گونهای مهندسی کنند که اصولاً فکر پر و بال، اصلاً در ذهنتان خطور نکند.
در نتیجه، چنین کودکانی توسط طراحان برای هدف خاصی تولید میشوند: «هوش»، «متوسط الحال بودن»، «ورزشکاری». همچون مثال جوجهها، این بازار است که بدون شک سمت و سوی سودمندی شما را مشخص میکند. به عنوان نمونه احتمالاً مشکل است که بپذیریم، والدین در پی ژنهایی باشند که فرزندشان را خوابآلود کنند. در این شرایط، دو احتمال وجود دارد. شاید نتیجه طراحی خیلی خوب از کار در نیاید و فرزندتان به سختی بتواند کلمات را هجی کند و یا عبوس و بداخلاق شود و یا نتواند توپ را سریع شوت کند. اگر چنین شود، در دنیای کنونی، شما با خودتان زمزمه میکنید که این خود اوست که چنین است. اما در دنیایی که پیشرو است، او در اصل یک کالای معیوب خواهد بود. در این صورت، آیا شما وی را بدون قید و شرط میپذیرید؟
فرض کنیم که در دستکاری ژن اندکی اشتباه شود و در نتیجه شما صاحب بچهای شوید که دارای برخی مشکلات جدّی باشد؛ شما در این میان چه تقصیری دارید؟ به یاد داشته باشید که این کودک حاصل تأثیر و تأثر غیر عمدی ژنهای شما با ژنهای همسرتان نیست، بلکه این کودکی است که با نیت و هدف خاصی تولید شده است. آیا گزارشهای مصرف کننده، باعث درجهبندی عرضه بیوتکنولوژی متنوع نمیشود؟
اگر شما پنج سال پس از کودک اول خود صاحب فرزند دومی شوید و این فرزند جدید به طور غیرقابل انکاری رشد یافتهتر باشد، در این صورت، نسبت به کودک اولی خود چه احساسی خواهید داشت؟ خود او نسبت به این برادر جدیدش که آخرین مدل است، چه احساسی دارد؟
در صورت وقوع احتمال دوم، این که مهندسی ژنتیک به همان شکلی صورت گیرد که شما میخواستهاید، این نیز به نظر بد است، زیرا در این حالت نیز فرزندتان یک کالای تولید شده است. شما در مقابل موفقیتهای وی به همان مقدار دچار غرور میشوید که یک مایع ظرفشویی خوب بخرید. این مایع طوری طراحی شده است که بتواند لکهها را از ظروف شیشهای پاک نماید و فرزندتان نیز به گونهای طراحی شده است که خوش خلق، اجتماعی و زیرک باشد. حال خود این فرزند نسبت به چه چیزی احساس غرور میکند؟ نسبت به نمرات خویش؟ شاید او به سختی کوشش کند، ولی این را همیشه خواهد دانست که از قبل برای کسب نمره خوب طراحی شده است. مهربانیاش نسبت به دیگران چطور؟ بله، مهربان بودن خوب است اما وقتی که ژنهای مختلف (کم و بیش) در ارتباط با جامعهپذیری فهرستبندی و دستکاری شدهاند، در این صورت، احتمالاً این خصوصیات خیلی هم هنر و فضیلت محسوب نمیشوند.
پدر (و یا مادر) مثل یک پادشاه خوب، کانالی را به وجود میآورد که از طریق آن، زندگی کودک جریان مییابد: این یک تصویر از این دنیای جدید است. به گفته لئو گاس: «هر کودکی که وجودش، شخصیتش و استعدادهایش مرهون انسان بودنش میباشد. دیگر نمیتواند در همان سطح و جایگاهی قرار گیرد که سازندگانش قرار دارند. مثل هر محصولی که ما خود به وجود میآوریم، دیگر اهمیتی ندارد که این محصول چقدر عالی است؛ تولید کننده بالاتر از آن قرار دارد، با آن برابر نیست، بلکه برتر از آن است، به خاطر نیت و خلاقیتش، بر محصول خود برتری دارد».
تفاوت، از جمله دلایلی است که باعث میشود ما به کودکانمان عشق بورزیم و آنان را پرورش دهیم، یا همانطور که زیستشناسان میگویند، این ریشه در امیال ناگفته ما دارد که ژنهایمان همچنان انتقال یابند. اما این ژنها دقیقاً ژنهای ما نیستند؛ بسیاری از این ژنها مخلوق ملیتهای مختلف هستند و این کودکان، کودکان ما نخواهند بود، البته دقیقاً چنین نیست. شکاف بین نسل آنها و نسل ما بسیار زیاد خواهد بود، «سیر تکامل» در آنها تسریع میشود. اگر مهندسی (ژنتیک) به همان گونه که مدنظر بود، صورت گیرد و نتیجه دهد، دنیایی به وجود خواهد آمد که در آن کودکان در آسایش به سر میبرند، آسایشی که والدینشان ندارند. البته اکنون چنین اتفاقی افتاده است؛ این خیلی پیش پا افتاده است که ببینیم فرزند هفت ساله ما بهتر از ما میتواند «وی. سی. آر» را برنامهریزی کند و فایلهای شبکههای اینترنتی را پیاده نماید.
این مسئله باعث پریشانی بسیار میشود: اقتدار پدرانه تحلیل میرود (جمله «پاپا، تو درست نمیفهمی»، بار معنایی متفاوت و بیشتری به خود میگیرد). اما، علاوه بر آن، این کودکان در هر نسلی بهبود مییابند و نسبت به انسانهای قبل از خود بیشتر متمایز میشوند.
تاکنون، هم ژنهای ما و هم مرزهایی که این ژنها برای ما ایجاد میکردند، باعث میشدند که ما به همه انسانهایی که قبلاً آمده بودند، پیوند بخوریم. پاسخ جنگ با جنگ، از همان روزگاران قدیم با ما عجین بود و به ما کمک کرد تا در این دنیای خطرناک زنده بمانیم. علاقه من به دویدن، به گونهای مرا به همنوع من در هزاران سال قبل مرتبط میسازد.
انسان میتواند به هنر کندهکاری بر روی صخرههای آفریقا و درون غارهای فرانسه که به 30 هزار سال پیش تعلق دارد، بنگرد و سریعاً احساس خویشاوندی و قرابت با آن انسانها بکند. ما کم و بیش همان انسان هستیم و احتمالاً در مقایسه با نوههای مهندسی شدهمان، به آنها نزدیکتریم. ما از آلتهای چوبی حفاری تاکمباین و از طبقهای مدوّر تا ارکستر سمفونی پیش رفتهایم؛ اما ما هنوز مشابه همان زمان میشنویم و طیف بینایی ما نیز همان است و هنوز به شیوه همان زمان «آدرنالین» و «دوپاماین» تولید میکنیم؛ هنوز هم براساس بسیاری از همان الگوها میاندیشیم و اگر گاهی اوقات این الگوها ما را به دردسر میاندازند، با وجود این، آنها نشان میدهند که ما همان مردم هستیم.
اما کلاس سال 2050 ممکن است بسیار متفاوت باشد. شاید آنقدر فرق داشته باشد که وقتی آنها مینشینند و کتابی را میخوانند که متعلق به زمان ما است، این کتاب فقط برای آنها یک کتاب تاریخی باشد؛ کتابی که از سابقه یک مخلوق متفاوت سخن میگوید. ریچارد رودریگوز نویسنده اعلام کرد: «من نسبت به تداوم هستی بشر اعتقاد دارم. وقتی کتابی را که سیصدسال قبل و یا دو هزار سال قبل نوشته شده است میخوانم و میبینم که من هنوز بدان وابستگی دارم، این ایمانم تجدید و احیا میشود. من باور دارم که تجربه انسانی ما مداوم است». هنوز همان جاهطلبی «مکبث» و نیازهای «لیر» در درون رگهایمان جاری است. ما همان پروتئینهای آنها را تقریباً با همان مقدار داریم. اما این وضعیت چقدر طول میکشد؟
هنوز هم چندان مشکل نیست که شما فرزندانتان را نسبت به اجدادشان علاقهمند سازید، اجدادی که به قدر کافی متعلق به گذشتههای دور و در ابهام هستند و توجهی را به خودشان جلب نمیکنند؛ اما اگر خط سیر جسمانی که شما را به اجدادتان وصل میکند، منقطع گردد و اگر توارث شما از آنها، تنها به انعکاس برخی از رفتارهای تعلیم و تربیتی محدود شود و بخش بزرگ و خیلی واقعی طبیعت را شامل نگردد، در این صورت چه میشود؟ البته فرزند خواندهها اغلب با این پرسش سر و کار دارند، اما آنها میدانند که در جایی این ارتباط ژنتیک وجود دارد، کسانی که از این امر آگاه هستند، اغلب تلاشهای بیرحمانهای را برای محو این رابطههای بیولوژیکی صورت میدهند. اگر روزی فرا برسد که دیگر کسی در هیچ کجا «مادر تنی» نداشته باشد، چه میشود؟ در اینجا، دکتر میکائیل وست مدیر عامل مؤسسه «تکنولوژی پیشرفته سلولی»، آیندهای را تصور میکند که در آن زمان. وی میتواند با کروموزومی سر و کار داشته باشد که به وسیله انتقال دهندههای کوچک میانجی در مثلاً سلولهای پوست در رفت و آمد باشد. معنیاش این است که «من میتوانم کروموزوم Y را از آرنولد شوارتزنگر، کروموزوم X را از باب بارکر و کروموزوم 6 را از رابین کوک و غیره بگیرم و از این طریق، یک انسان را از طریق 46 نفر والدین جمع کنم و برای این مورد، همه را از مذکرها انتخاب نمایم. کودکی با 46 پدر و بدون مادر خواهیم داشت. به هر حال، شما مجبور نیستید برای این رخداد زیاد منتظر بمانید. به زودی نخستین کودکی که حداقل بخشی از ژنهایش از یک شرکت آزمایشگاهی گرفته شده است، به وجود میآید؛ نخستین کودکی که در مقایسه با آنهاییکه قبلاً آمدهاند، «ارتقاء» یافتهتر است. این کودک نخستین کودکی است که وقتی نیم نگاهی به پشت سرش میاندازد، شکافی را بین خود و تاریخ بشریت میبیند.
اما در اینجا نکته واقعاً ترسناکی وجود دارد: او به آینده نیز نمیتواند نظر بیندازد. او نمیتواند خودش را با آنهایی که بعد از وی میآیند، مرتبط بداند. چرا که تا آن زمان، انسانهای ارتقا یافتهتری به وجود خواهند آمد. آنها در مقابل آتاری وی، ویندوز 2050 خواهند بود؛ او همچون همة دیگرانی که پس از وی میآیند، در جزیره کوچک متعلق به خود، برای همیشه رها خواهد بود.
هر چند زندگی ما در دنیای پیشرفته، در مقایسه با زندگی در مکانها و عصرهای دیگر بهقدر کافی آسانتر است، ولی چالشها همچنان باقی میمانند. یا حداقل، همانطور که دوی ماراتن انجام میدهیم، آنها را میتوانیم ایجاد کنیم. یعنی ما قادر هستیم زندگیمان را در راستای وظیفه اصلی انسان، یعنی درک این که چه کسی هستیم، بگذرانیم، والدین ما سعی میکنند که برای ما نقشهها بکشند، ما نیز میتوانیم بردهوار از آنها اطاعت کنیم و یا آنها را با آتش تمرّد خود بسوزانیم و یا زمانی که میخواهیم خط و مشیهای خود را ترسیم کنیم، گاهگاهی نیز بدانها نظر بیفکنیم، اما این تکنولوژیهای جدید به ما نشان میدهند که مفهوم انسانیت به نخی بسیار باریکتر از آنچه که فکر میکردیم، بسته است.
اگر پایان داستان ما نوشته شده باشد و ما بدان سمت و سو میرویم، در آن صورت چه پیش میآید؟ اگر ما برنامهریزی شده باشیم، یا لااقل هر زمانی که به انتخاب راهی دست میزنیم، شک کنیم که این جهتیابی کار سلولهای مهندسی شده ما میباشد، چه خواهد شد؟ در این شرایط، باید بگوییم که چه کسی هستیم؟!